این سورة النور در مدنیات شمرند، جمله بمدینه فرو آمد از آسمان بمصطفى علیه السلام، شصت و چهار آیت است و هزار و سیصد و شانزده کلمه و پنجهزار و ششصد و هشتاد حرف. عایشه روایت کند از مصطفى که (ص) گفت: «لا تنزلوا النساء الغرف و لا تعلموهن الکتابة و اغروهن یلزمن الحجال و علموهن المغزل و سورة النور».
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم.
قوله: «سورة أنْزلْناها» اى هذه السورة انزلناها و السورة المنزلة المتضمنة الآیات متصلة سمیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، اى انزلناها على لسان الملک الکریم الیک یا ایها الرسول من الذکر الحکیم. «و فرضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرضناها بتشدید الراء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنى التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلى وجهین: احدهما بمعنى الفرض الذى هو بمعنى الایجاب، و التشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، اى أوجبناها علیکم و على من بعدکم الى قیام الساعة. و الثانى بمعنى التفصیل و التبیین، اى بیناها و فصلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنى آید: یکى بمعنى ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فمنْ فرض فیهن الْحج» اى اوجب فیهن الحج فاحرم به، همانست که گفت: «فنصْف ما فرضْتمْ» اى اوجبتم على انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قدْ علمْنا ما فرضْنا علیْهمْ فی أزْواجهمْ» اى اوجبنا علیهم. و در سورة النور گفت بر قراءت تخفیف: «و فرضْناها» اى اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنى بین کقوله فى سورة التحریم: «قدْ فرض الله لکمْ تحلة أیْمانکمْ» یعنى بین الله لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فرضْناها» بر قراءت تشدید یعنى بیناها. وجه سوم فرض بمعنى احل کقوله فى سورة الاحزاب: «ما کان على النبی منْ حرج فیما فرض الله» یعنى فیما احل الله له. وجه چهارم فرض بمعنى انزل کقوله فى سورة القصص: «إن الذی فرض علیْک الْقرْآن» اى انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فى سورة النساء: «فریضة من الله» یعنى قسمة المواریث لاهلها الذین ذکرهم الله فى هذه الآیات، و قال فى سورة التوبة فى امر الصدقات: «فریضة من الله و الله علیم حکیم» قوله: «و أنْزلْنا فیها آیات بینات» دلالات واضحات على وحدانیتنا و حکمتنا و على ما بینا فیها من الاحکام. «لعلکمْ تذکرون» لکى تتعظوا فتعملوا بما فیها.
«الزانیة و الزانی» اى و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانى، «فاجْلدوا کل واحد منْهما مائة جلْدة» اى مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنى فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنى آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکى آنست که زن زانیه را و مرد زانى را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوى نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حد ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جاى دیگر گفت: «فعلیْهن نصْف ما على الْمحْصنات من الْعذاب»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوى حلال دیده و مرد زن حلال دیده حد ایشان رجم باشد که مصطفى گفت: «خذوا عنى خذوا عنى قد جعل الله لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفى رفت. «الزانیة و الزانی فاجْلدوا کل واحد منْهما مائة جلْدة» الخطاب من الله عز و جل فى هذا الحکم جرى على باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرجال لان الزنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزانیة و الزانی» بخلاف السرقة فانه بدأ فیها بالرجال، فقال: «و السارق و السارقة» لان السرقة فى الرجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «و لا تأْخذْکمْ بهما رأْفة» اى رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابى عمرو فانه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فى فتح الهمزة انه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة على وزن رعافة و رأفة على وزن رعفة و هذه هى قراءة ابن کثیر، و الوجه فى الهمزة الساکنة ان الکلمة على وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقى همزه ساکنة و اما ترک ابى عمرو الهمز فیها فى حال الادراج فانه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلبها الفا، و اما تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنى فى القلب لا ینهى عنه لانه لا یکون باختیار الانسان، و المعنى لا یمنعکم الشفقة و الرقة من اقامة حدود الله فتعطلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخففوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهرى: یجتهد فى حد الزنا و السرقة و یخفف فى حد الشرب، و قال قتاده: یخفف فى الشرب و الفریة و یجتهد فى الزنا، «فی دین الله» اى فى حکم الله الذى حکم على الزانى کقوله: «ما کان لیأْخذ أخاه فی دین الْملک» اى فى حکم الملک، «إنْ کنْتمْ توْمنون بالله و الْیوْم الْآخر» بین الله لیس من صفة المومن تضییع حدود الله و لا تأخذه الرأفه اذا احیا امر الله، «و لْیشْهدْ عذابهما» اى و لیحضر حدهما طائفة من المومنین، قال النخعى و مجاهد: اقله رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهرى و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزنا، و قیل الطائفة هم الحمالون الذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فى قوله: «من الْموْمنین» دلیل انه لا یقام حد على مسلم بازاء العدو. روى عن ابى هریرة قال: اقامة حد بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة.
و قال النبى (ص): «من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد ضاد الله، و من خاصم فى باطل هو یعلمه لم یزل فى سخط الله حتى ینزع، و من قال فى مومن ما لیس فیه اسکنه الله ردعة الخبال حتى یخرج مما قال».
«الزانی لا ینْکح إلا زانیة أوْ مشْرکة». در معنى و نزول این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد. جماعتى زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسى ایشان شناسد و بایشان راه برد، هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکى ام مهزول بود و یکى عناق، در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود، در مدینه جماعتى بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنى میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند، مال بسفاح بدست مىآوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیت، پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومى بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یارى دهند، از رسول خدا دستورى خواستند تا آن بغایا را بزنى کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهرى و الشعبى و روایة العوفى عن ابن عباس.
و گفتهاند این آیت على الخصوص در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى فرو آمد و مردى.
بود از بدویان قوى دل دلاور، تنها بمکه رفتى و اسیران مسلمان را از مکه بمدینه بردى وقتى رفته بود بمکه بطلب اسیران، عناق فاجره را دید و این عناق دوست وى بوده در جاهلیت، آن ساعتى که وى را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت: یا مرثد الى البیت. تا بخانه رویم و بیاساى، مرثد گفت: حرم الله الزنا یا عناق. الله بر ما زنا حرام کرد، عناق گفت اکنون مرا بزنى کن، مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم، چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول الله روا باشد که عناق را بزنى کنم؟ رسول خدا جواب نداد و خاموش همى بود تا جبرئیل آمد و این آیت آورد، و قیل استأذن رجل من المسلمین نبى الله فى نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل الله هذه الآیة فى نهى المومنین عن ذلک و حرمه علیهم. بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم. در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده، و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتى تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت، در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت: مرد زانى بزنى نکند مگر زن زانیه و مشرکه را، و زن زانیه را زناشویى نبندد مگر با مرد زانى و مشرک، یعنى که مرد پلید سزاى زن پلید است و زن پلید سزاى مرد پلید، هم چنان که جاى دیگر گفت: «الْخبیثات للْخبیثین و الْخبیثون للْخبیثات» و هر چند که صیغت صیغت خبر است اما مراد باین نهى است، یعنى که زانیات و مشرکات را بزنى مکنید، قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است، در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزه آن را منسوخ کرد بقوله تعالى: «و أنْکحوا الْأیامى منْکمْ» فدخلت الزانیة فى ایامى المسلمین، و من زنى بامرأة فله ان یتزوجها و لغیره ان یتزوجها و الدلیل على جواز نکاح الزانیة
ان رجلا اتى النبى فقال: یا رسول الله ان امرأتى لا تدفع ید لا مس، قال: طلقها، قال انى احبها و هى جمیلة، قال استمتع بها و فى روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنى جماع است: اى الزانى لا یطأ الا زانیة، و الزانیة لا یطأها الا زان، و انما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب، و ذلک ان الغالب ان الزانى لا یزنى الا بزانیة، و الزانیة لا یزنى بها الا زان و احتجوا بان الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزانى من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة. «و حرم ذلک» اى الزنا، «على الْموْمنین» روى ابو هریرة قال قال رسول الله (ص): «اذا زنى العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان.»
«و الذین یرْمون الْمحْصنات» الرمى القذف بالزنا، و المحصنات المسلمات الحرائر العفائف، و التقدیر یرمون المحصنات بالزنا فحذف، لأن الآیة الاولى تدل علیه، و الرجال داخلون فى حکم الآیة بالاجماع. «ثم لمْ یأْتوا بأرْبعة شهداء» اى لم یأتوا على تصدیقهم الى الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون على زنا المقذوف، «فاجْلدوهمْ ثمانین جلْدة» یعنى الاحرار منهم، فان حد المملوک على النصف اربعون، و الخطاب للامام و الحکام، و جلدة نصب على التمییز. معنى رمى آنست که کسى را نسبت با زنا کند نسبتى صریح چنان که گوید: یا زانى، یا گوید تو زنا کردى، پس اگر مردى محصن را گوید یا زنى محصنه را که تو زنا کردى و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف، و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وى کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید، و شرائط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حریت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردى در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتى یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایى و پرهیزگارى بسر آورده اگر درین حال کسى او را قذف کند براى قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است، پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وى گواهى دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن، آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنى که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهى دادند صدق وى درست گشت و حد فریه واجب نیاید. «و لا تقْبلوا لهمْ شهادة أبدا» یعنى ما ثبتوا على قذفهم و لم یکذبوا انفسهم، «و أولئک هم الْفاسقون».
«إلا الذین تابوا منْ بعْد ذلک و أصْلحوا» توبة القاذف تکذیبه نفسه، فحینئذ تقبل شهادته و یزول فسقه، و عرض عمر بن الخطاب التوبة على قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم. و ثبت ابو بکر على قذفة المغیرة و لم یکذب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیا على شىء و کان اذا اتاه انسان لیشهده على شىء قال له اطلب شاهدا غیرى فان المسلمین فسقونى، و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدا تاما. «إلا الذین تابوا منْ بعْد ذلک و أصْلحوا فإن الله غفور رحیم». اختلف العلماء فى قبول شهادة القاذف و فى حکم هذا الاستثناء، فذهب قوم الى ان القاذف ترد شهادته بنفس القذف، و اذا تاب و ندم على ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحد علیه او قبله لقوله: «إلا الذین تابوا»، قالوا و الاستثناء یرجع الى رد الشهادة و الى الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق. یروى ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعى، و ذهب قوم الى ان شهادة المحدود فى القذف لا تقبل ابدا و ان تاب، قالوا و الاستثناء یرجع الى قوله: «أولئک هم الْفاسقون» یعنى توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعى و شریح و اصحاب الرأى، و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد، قال الشافعى: و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لان الحدود کفارات فکیف تردونها فى احسن حالته و تقبلونها فى شر حالته، و ذهب الشعبى الى ان حد القذف یسقط بالتوبة، و قال الاستثناء یرجع الى الکل، و عامة العلماء على انه لا یسقط بالتوبة الا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة، فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنى قوله: «أبدا»؟
قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصر على قذفه، لان ابدا کل انسان مدته على ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنى ما دام کافرا.
«الذین یرْمون أزْواجهمْ» اى یقذفون نساء هم بالزنا، «و لمْ یکنْ لهمْ شهداء» یشهدون على صحة ما قالوا، «إلا أنْفسهمْ» غیر انفسهم، «فشهادة أحدهمْ أرْبع شهادات بالله إنه لمن الصادقین» قرأ حمزة و الکسائى و حفص اربع شهادات برفع العین على خبر الابتداء، اى فشهادة احدهم التى تدر الحد اربع شهادات بالله، و قرأ الآخرون اربع بالنصب اى فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات بالله انه لمن الصادقین..
«الْخامسة أن لعْنت الله علیْه» قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة الله بالرفع، و قرأ رویس عن یعقوب «غضب الله» بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فى اسم الله، و الوجه ان «ان» مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لان اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فى الاغلب، فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها، و رفع قوله: «لعنة الله و غضب الله» على ان کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الذى بعده خبره، و المبتدا مع الخبر جملة هى خبر ان، و التقدیر انه اى ان الامر لعنة الله علیه، و ان الشأن غضب الله علیها کما قال الله تعالى: «و آخر دعْواهمْ أن الْحمْد لله»، عند من خفف، و التقدیر انه الحمد لله على معنى ان الامر او الشأن الحمد لله. و قرأ نافع غضب الله بکسر الضاد و فتح الباء على الفعل الماضى و رفع اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب الله علیها. و روى ابن حسان عن یعقوب ان غضب الله بفتح الضاد و و نصب الباء و الجر فى اسم الله، و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل، و جر اسم الله باضافة غضب الیه. و قرأ الباقون ان بالتشدید فى الحرفین و لعنة الله و غضب الله بالنصب فیهما و اضافتهما الى الله و الوجه ان «ان» مشددة على اصلها، و هى تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کل واحد من لعنة الله و غضب الله اسم ان، و الجار و المجرور الذى بعده خبر ان، و قرأ حفص عن عاصم «و الخامسة» بالنصب اعنى الثانیة، و الوجه انه عطف على قوله: «أرْبع شهادات».
من قوله: «و یدْروا عنْها الْعذاب أنْ تشْهد أرْبع شهادات»، و تشهد الخامسة اى الشهادة الخامسة، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم، «و الْخامسة» بالرفع و لم یختلفوا فى الخامسة الاولى انها بالرفع و الوجه فى الثانیة انها معطوفة على موضع «أنْ تشْهد» لان موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر، و یدرءوا عنها العذاب، شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة، فهى عطف على موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و ان غضب الله فى موضع الخبر، و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها، و اما الرفع المتفق علیه فى الخامسة الاولى فوجهه انه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله: «أرْبع شهادات» من ان یکون رفعا او نصبا على ما سبق، فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه، و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها على المعنى، لان معنى قوله: «فشهادة أحدهمْ أرْبع شهادات» علیهم اربع شهادات، او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة على هذا الموضع. اما سبب نزول این آیت لعان، بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت «و الذین یرْمون الْمحْصنات ثم لمْ یأْتوا بأرْبعة شهداء» بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند، عاصم بن عدى العجلانى الانصارى برخاست گفت یا رسول الله جعلنى الله فداک. اگر کسى با اهل خود اجنبى بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهى وى هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست؟ و رسول خدا این چنین سوال کراهیت داشتى و از آن نهى کردى عاصم بر روى رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد، بعد از آن به هفتهاى قضاء الهى چنان بود که عویمر عجلانى که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید، و قیل بشر بن سحما، با زن وى خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده، این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا لله هنوز هفتهاى گذشت که من آن سوال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وى بودند، عاصم با رسول خدا بگفت، رسول عویمر را بر خواند گفت: اتق الله فى زوجتک و ابنة عمک فلا تقذفها بالبهتان، عویمر سوگند یاد کرد گفت: و الله الذى لا اله الا هو انى لصادق. و الله که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوى نرسیدم، و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من، رسول خدا خوله را گفت: اتقى الله و لا تخبرینى الا بما صنعت.
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما مىآید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد، و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وى سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد، رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وى پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت، عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت: و الله انى لصادق و یجعل الله لى مخرجا، همان ساعت جبرئیل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت: یا عویمر قد نزلت فیک و فى زوجتک و فى صاحبک فقرا علیه الآیات.
پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصلاة جامعة، ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر، آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد بالله ان خولة لزانیة و انى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد بالله انى رأیت شریکا على بطنها و انى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، سوم بار او را تلقین کرد که بگوى
اشهد بالله انها حبلى من غیرى و انى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، چهارم بار او را تلقین کرد که بگو، اشهد بالله انى ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت: پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة الله على عویمر ان کان من الکاذبین، عویمر چنان بگفت، پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو مىبرخیز و بگو اشهد بالله ما انا بزانیة و ان عویمرا لمن الکاذبین، دوم بار
اشهد بالله انه ما رأى شریکا على بطنى و انه لمن الکاذبین، سوم بار
اشهد بالله انى حبلى منه و انه لمن الکاذبین، چهارم بار
اشهد بالله انه مار آنى قط على فاحشة و انه لمن الکاذبین، پنجم بار
غضب الله على خولة ان کان من الصادقین.
پس رسول خدا میان ایشان فرقت افکند فرقتى موبد
ثم قال: انظروا فان جاءت بولد اسحم ادعج العینین عظیم الالیتین خداج الساقین فلا احسب عویمرا الا قد صدق علیها، و ان جاءت به احیمر کانه و حرة فلا احسب عویمرا الا قد کذب علیها، فجاءت به على النعت الذى نعت رسول الله من تصدیق عویمر فقال (ص): «لو لا الایمان لکان لى و لها شأن» و لقد رأى ذلک الولد امیرا من امراء الامصار و ما یدرى احد من ابوه.
فصل
بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست، تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بىتلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست، اما المکان فبین الرکن و المقام ان کان بمکة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فى المسجد الجامع عند المنبر فى سائر البلاد، و اما الزمان ان یکون بعد صلواة العصر، چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتى موبد و نسب فرزند از وى بریده گشت و حد قذف از وى بیفتاد و بر زن حد زنا واجب گشت، اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب، پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که رب العزه گفت: «و یدْروا عنْها الْعذاب»، این عذاب بمذهب شافعى حد است و بمذهب بو حنیفه حبس، فعند ابى حنیفة لا حد على من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتى یلاعن، و عند الشافعى اللعان حجة صدقه، و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجة على صدقه لا یحبس بل یحد کقاذف الاجنبى اذا قعد عن اقامة البینة.
قوله: «و لوْ لا فضْل الله علیْکمْ و رحْمته»، الجواب مضمر لدلالة القصة علیه، تأویله و لو لا فضل الله علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال على الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الى التوبة و لا نجاة من النار.